دیرستان

جزیره قشم،اداب و رسوم جزیره قشم، معرفی روستای دیرستان

دیرستان

جزیره قشم،اداب و رسوم جزیره قشم، معرفی روستای دیرستان

زندگانی جرجیس علیه السلام

جرجیس (پیامبر ) اهل فلسطین بود. در ابتدا دینداری را از حواریون حضرت عیسی (ع) آموخت. او بازرگانی را پیشه خود ساخته. شهر به شهر سفر می کرد و هر ساله سودی را که از این طریق حاصل می کرد همه را یکجا بین فقراو نیازمندان و درویشان تقسیم می کردو و دوباره اصل سرمایه را به کار می گرفت و می گفت : اگر به خاطر نیازمندان نبود من هیچ نمی خواستم. در سر زمین موصل پادشاه جبار و بت پرستی بود که نامش داذیانه بود و بتی داشت به نام افلون اکثر مردم آن دیار بت پرست بودند. گروهی نیز عیسوی بودند که دین خود را از بت پرستان مخفی می داشتند. جرجیس و یارانش از اینکه دین خدا را پنهان کنند بسیار غمگین و ناراحت بودند. به همین سبب به یارانش گفت که سر زمین داذیانه در موصل از همه املاک بزرگتر است. بهتر است ما از فلسطین به آنجا هجرت کنیم. من برای داذیانه هدیه های فراوان می برم و از او زنهار می طلبم. تا در آن سر زمین آزاد و در امان باشیم بدینوسیله جرجیس و یارانش از فلسطین به سوی شام هجرت کردند. وقتی رسیدند که داذیانه با همه خشم خود وافلون از شهر بیرون رفته بود. جرجیس دریافت که هر تازه واردی باید افلون بت داذیانه را سجده کند و در صورت امتناع به دستور داذیانه در آتش افکنده خواهد شد. پس تمام هدایایی را که برای پادشاه آورده بود بین یارانش تقسیم کرد و خطاب به خداوند تبارک و تعالی گفت: پروردگارا من داذیانه را به سوی تو می خوانم یا مرا به آتش افکند تا به عذابی سخت بمیرم یا به راه راست هدایت شده و مردمان از ستم او و جبر او نجات می یابند. آنگاه با عزمی راسخ و با اراده ای آهنیین به سوی داذیانه شتافت و در مقابل او ایستاد و او را به پرسش خداوند کریم خواند و از معجزات موسی (ع)وعیسی (ع) با او سخن گفت. داذیانه پرسید تو کیستی ؟ و از کجا آمده ای؟جرجیس گفت. من بنده خدایم و آمده ام تا تو را بگویم که از بندگان خدا چه می خواهی ؟که آنها را عذاب می دهی در حالیکه تو را خدا آفریده است و روزی می دهد. بندگان او را مجبور می کنی تابت تو را سجده کنند که از وی به تو نفعی می رسدو نه ضرر. داذیانه دوباره پرسیدتو کیستی؟و از کجا می آیی واسم تو چیست؟ پاسخ داد من بنده خدایم و پسر بنده خدا از جانب فلسطین می آیم ونامم جرجیس است. آمده ام تا تو را نصیحت کنم و به پرسش خداوندی دعوت کنم که مالک هستی است. همچنیین تو را از ستم به بندگان خدا و بت پرستی نهی کنم. بدینگونه مباحثه بین جرجیس و داذیانه به درازا کشید و در نهایت داذیانه گفت این بت را سجده کن و او گفت من فقط آفریننده آسمانها و زمین را سجده می کنم .طبری گفته است :پس ملک فرمود تا چوپی به زمین فرود بردند و جرجیس را برهنه کردند و بدان چوپ بربستند و شانه های آهنین بیاوردند و او رابدان شانه ها بزدند تا هر هر چه بر اندام او گوشت بود و پوست همه بر آن شانه ها فرود آوردند گفتند مگر بمیرد. و جرجیس خود نمرد پس میخ آهنیین به آتش سرخ کردند و به سرش فرو بردند. هم نمرد پس جرجیس را گفت: زین عذابها درد نیایی؟ گفت آن خدای که مرا سوی تو فرستاد درداین عذاب از من بر داشت. پس ملک بفرمود تا او رابه زندان کردند و به روی بخوابانید و دستها و پایهای او به چهار میخ آهنین بدوختند.و به زندان سنگی بود به مقدار صد من بر پشت او نهادند چون شب اندر آمد. خدای عز وجل- فریشته ای را سوی جرجیس فرستاد و گفت هیچ غم مدار که این دشمن ترا سه بار بکشدو من ترا زنده کنم و بار چهارم برهانم....پس از آنکه داذیانه و یارانش با هولناکترین شکنجه ها جندین بار او را به هلاکت رسانیدند ولی هر بار به امر الهی زنده می شد. نه تنها پادشاه مشرک ایمان نیاورد بلکه به عمل فجیع خود ادامه داد.آنچنانکه جرجیس از ندامت او و هدایت خود نومید شد و گفت: یا رب این مرد و یارانش چندین بار مرا کشتند و عذاب کردند و تو نیز به فضل و کرم خود مرا از درد و عذاب رهانیدی. پس او و یارانش را هلاکت بگردان. در ترجمه طبری آمده است.(خدای عز وجل -قضا چنان کرد که یک نیمه شهر هوای آن ملک خواستن و یک نیمه هوای جرجیس خواستند. پس آتشی بیامد از هوا و بدین نیمه کافران اندر افتاد و ایشان بسوختند همه وآن نیمه که بر دین جرجیس بودند شمشیر اندر نهادند تا همه کافران کشته شدند .مصادر تاریخ طبری جلد ۱ ص ۶۹۸و۶۹۹.

زندگی حضرت ایوب (علیه السلام)

ایوب پسر ثروان پسر زارح پسر عیصو مردی بسیار ثروتمندی بود. در قصص انبیاء آمده است که او چهل رمه گوسفند بود و هر رمه را هزار گوسفند. وچراگاهی چندین فرسنگ ملک او بود . او انسانی درستکار و شاکربود. شیطان بر او حسادت کرد ودر پیشگاه خداوند سپاسگزاری و درست کاری او را ناشی از رفاه و ثروت او دانست . خداوند برای اثبات ورد ادعای شیطان تمام ثروت ایوب را گرفت واو را دچار فقر و تنگدستی کرد . اما او دست از شکر گزاری خداوند بر نداشت و همچنان درستکار و پرهیزکار بود. شیطان بار دیگر از خداوند خواست او را بر تن و جسم ایوب مسلط سازد. خداوند خواسته او را پذیرفت و شیطان ایوب را به مرضی مبتلا ساخت که سر تا به پایش مملو از دملهای چرکین شد. واو همچنان خداوند را سپاس می گفت و او را عبادت می کرد.سپس تمام بدنش را از سر تا پا ریش ریش شد آنچنانکه تا هشت ماه نتوانست از جای بر خیزدو در حال نشستن و خوابیدن خدا را عبادت می کرد و قبلا نیز چهار پسرو سه دخترش در اثر ریزش دیوار هلاک شدند چنانکه نه مالی از دنیا برایش باقی ماند و نه فرزندی اما دست از عبادت و شکر کزاری برنداشت سپس حق تعالی سیلی بفرستاد تا گوسفندانش را در چرا هلاک کرد. شبانان بیامدنداند اندوهگین وایوب در محراب نشسته بود. و گفتند گوسفندان همه هلاک شدند .ایوب گفت : چه کنم ؟ اگر در شماخیری بودی با ایشان شدیدی .او داده بود. اگر باید . دیگر بدهد .هفت روز دیگر بر آمد .گاوان در مرغزار چرا می کردند.آتش بیامد و همه را بسوخت وبعضی به دود هلاک شدند گاوبانان در آمدند و اورا در محراب نشته بود. گفتند: همه گاوان هلاک شدند. گفت : چه کنم؟ و همان جواب داد و روی به عبادت آوردو در همانجا در مورد رنج و محنت ایوب روایت شده است :بعضی گویند هفت سال و هفت ماه بود. و به خبری آمده است از رسول علیه السلام- که محنت ایوب ۱۸ سال بود .چون روزگار بر آمد کرم در هفت اندام او افتاد.وبوی گرفت . چنانکه مردمان دیه گرد آمدند... و از دیه بیرونش کردند. شکیبایی در مقابل بلایا و مصیبت های طولانی و تسلیم شدن در مقابل مشیت الهی از خصوصیات بر جسته ایوب است که در نهایت سبب رحم و شفقت خداوند می شود تا این پیامبر صابر از دایره رنج و محنت جدا شده و از غوطه خوردن در ورطه بیماری هولناک رها گردد.چنانکه در قرآن کریم آمده است :یادکن از بنده ما ایوب هنگامیکه به در گاه خدا عرض کرد پروردگارا شیطان مرا سخت رنج و عذاب رسانیده (تو از کرم به خاتم بخش) (خطا کردیم) پای به زمین زن زد چشمه آبی پدید آمد گفتیم در این آب سرد شستشو کن و ازآن بیاشام (تا از هر درد و الم رهایی یابی). و ما اهل و فرزندانی که از او مردند و بقدر آنها هم علاوه به او عطا کردیم تا در حق او لطف و رحمتی کنیم و تا صاحبان خرد متذکر شوند. و ایوب را گفتیم دسته از چوپهای باریک خرما به دست گیر (برتن زن خود که برزدنش قسم یاد کردی) بزن تا عهد و قسمت را نشکنی و ما ایوب را بنده صابری یافتیم چه نیکو بنده ای بود که دایم رجوع و توجهش به در گاه ما بود.مورخان گفته اند: ایوب در یکی از نقاط اطراف شرق فلسطین نزدیک صحرای لم یزرع موقعی که کلذانیان بنای تاخت و تاز در مغرب نهاده بودند زندگی می کرد. (وخدا از حقیقت حال واقف تر است).

انوش پسر شیث

یعقوبی گفته است: انوش و پسرش قینان مهلائیل همه در حیات آدم و در زمان او متولدشدند. و آدم قبل از بدرود حیاتش شیث را وصی خود قرار دادو دستور داد جسدش را با احترام حفظ کنند وبر همه فرزندان و فرزند زادگانش که نزد او آمده بودند درود فرستاد .و گفت هر نسلی باید نسل دیگر را وصیت کنند که هر گاه از کوه مقدس فرود آمدند جسدش را با احترام برگیرند و در میان زمین قرار دهند. و خود به شیث فرمود که قوم خویش را به نیکو پرستیدن خداوند و پر هیز از بدیها هدایت نماید و فرزندانش را از آمیزش با فرزندان قابیل منع کند. و شیث همین وصایا را به فرزندش انوش سفارش کرد. و انوش که تا قبل از ۹۰ سالگی فرزندی نداشت پس از که پسرش به نام قینان متولد گردید.وآماده هدایت قوم خود شد طبق دستور پدر همه وصایای حضرت آدم (ع) را اجرا کرد.

الیشع پسر عم الیاس

طبری گفته است :الیشع از پادشاه بعلبک گریخته و با الیاس در کوه قاسیون پنهان می زیست .... ابن عمید گوید الیشع از پیامبران دوران یورام پسر اخاب پادشاه سامره و اخزیا بودند